وووووووووواي چه كيفي داشت اين تعطيلي دو روزه. هميشه آرزوم بود براي يك بار هم كه شده، ما رو هم براي برف تعطيل كنن كه بالاخره اين هم برآورده شد. بعد از دوران مدرسه از اينكه با اومدن برف يك متري هم هيچوقت كار ما تعطيل نمي شد، عقدهاي شده بودم. سالها بود، دلم مي خواست مثل بچههاي مدرسهاي با اومدن برف و يخ زدن كوچه و خيابون تعطيل بشم و بعدش برم برف بازي و... . بعضي وقتها برآورده شدن اين آرزوهاي كوچولو هم خيلي حال ميده به خصوص وقتي كه تقريبا ازشون نا اميد ميشيم و فكر مي كنيم اون اتفاقي كه دلمون مي خواد هيچوقت نمي افته. خلاصه با اينكه خيليها مخالف اين تعطيلات بودن اما من خيلي حال كردم و فكر ميكنم واقعا لازم و ضرروي بود با اين شدت برف و سرما و يخبندان.
ديشب با بچه ها "رز ارغواني قاهره" رو ديديم. وقتي داشتم فيلم رو تماشا مي كردم، فكر مي كردم واقعا چقدر كيف ميداد اگر آدمهايي رو كه دوست دارم از توي فيلمها مي اومدن بيرون توي دنياي واقعي. بعدش فكر كردم، چقدر تعداد اين آدمهاي دوستداشتني زيادن، اما وقتي فيلم تموم شد و فرصت كردم، درست و حسابي فكر كنم، خيلي تعجب كردم.
تعجبم از اين بود، تعداد آدمهايي كه واقعا و از ته دلم مي خواد از دل فيلمها بيرون بيان از پنج، شش نفر بيشتر نميشد. هرچي فكر كردم و توي خاطرات و حافظهام گشتم و گشتم، تعداد اونها بيشتر از اين نشد اما قبل از اينكه سر فرصت بخوام فكر كنم، تصورم خيلي بيشتر از اين بود و فكر ميكردم بايد يك ليست بلند بالايي از اين آدمها داشته باشم.
شايد اين چيزي كه مي خوام بگم به اين فيلم بيربط باشه اما اين موضوع باعث شد، يك ذره تكون بخورم. با خودم فكر كردم، شايد بعضي از آرزوهايي كه هميشه برامون خيلي بزرگ جلوه ميكنن، اونقدرها هم بزرگ نباشن. شايد به اين دليل خيلي بزرگ شدن كه مدام بهشون فكر كرديم و يواش يواش بدون اينكه بخواهيم، وسعتشون چند برابراون چيزي كه هست، شده و بيشتراز آنچه كه هست، دستنيافتني.
از رز ارغواني قاهره خيلي خوشم اومد. به اين دليل كه مرز بين واقعيت و رويا خيلي ظريف و باورپذير از بين رفته بود. با اينكه رويايي نيستم اما اگر به جاي سيسليا بودم، ديگه برنميگشتم توي دنيا واقعي و حتما اون دنياي رويايي رو انتخاب ميكردم. بخصوص كه همه چيز توي اون دنيا قابل تغييربود و نبايد همانطور كه از قبل پيشبيني شده بود، پيش ميرفت.
- برو بچ سايت. ممنون از لطفي كه داريد اما زوركي كه نميشه چيزي نوشت. تو روخدا بگذاريد وقتي واقعا حرفي دارم، بنويسم. ننوشتن بهتر از الكي نوشتنه. بعدشم اينجا كه وبلاگ شخصيم نيست كه بتونم تمام درد ودلها و چيزهايي رو كه توي اونجا به راحتي ميشه نوشت، اينجا بنويسم. فضاي وبلاگم كه فقط چهارتا دوست و آشنا به اون سرميزنن با اينجا كه يه عالمه بازديدكننده داره فرق ميكنه. نوشتن چند پست قبليم حرف و حديثهايي به دنبال داشت كه به جاي شاخ، تيرآهن از سرم بيرون زد. اينجا بايد محتاط بود. پس دركم كنيد.
شما هم بنويسيد (18)...